فـــال قهـــوه

ساخت وبلاگ
نیاز دارم شب باشه، بچه‌ها بخوابن و من خسته و خواب‌آلود نباشم.. بشینم، فکر کنم، بنویسم، خوابم نبره.. فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

چای را با تو بنوشم، دلِ خون را چه کنم؟ بوسه بر من بزنی، بخت نگون را چه کنم؟ شعر را با تو بخوانم، سرِ سودایی چه؟ با تو هم‌رقص شوم، بعد.. سکون را چه کنم؟ منِ تنهای دل‌آشوبِ به خاک افتاده دل زیبای توی آینه‌گون را چه کنم؟؟ گیرم آغوش گشایی و برم گردانی غمِ بالا زده تا مرز جنون را چه کنم؟ شب به شب مست شوم از تو ولی صبح به صبح سرِ سنگینِ پر از 《چیست و چون》 را چه کنم؟ آه.. اگر غرق شوم در تو - که دریای منی - آتشِ سر زده از سینه برون را چه کنم؟ # کاش بر حالِ دلم نیک فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

تو که رفتی، تا مدتی بهت‌زده بودم، تا اینکه جرات کردم و بلند شدم. روبه‌روی آینه ایستادم و رد پای رفتنت را به وضوح در صورتم دیدم. موهایم را سفت بستم و محض احتیاط بافتم‌ش که باز نشود و انتهایش را (به جای دست‌های تو) روی قلبم انداختم. ظرف‌ها را شستم، خانه را جارو زدم و روی ته‌مانده‌ی آدامسی که به فرش چسبیده بود تف انداختم تا پاک شود. چای تازه دم کردم، وسایلم را در جای خودشان مرتب کردم و هر چیزی را که بوی خانه‌ی مرا نمیداد به انبار بردم. فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

خورشید داره طلوع میکنه و من منظره‌ش رو از بهار‌خواب یه ویلا و از لابلای درختای دور و نزدیک تماشا میکنم. هوا یه جورایی سرده و نسیمی که روی تنم می‌دوئه من رو که با موهای خیس و لباس باز اینجا روی لبه دیوارچه بهارخواب نشسته‌ام، به‌ یه لرز خفیف خوشایند انداخته. گاه گاهی صدای کلاغ و خروس و سگ از دورتر میرسه و مهم‌تر از اون، صدای آبیه که از استخر طبقه پایین میاد و مثل اینه که دریا بیخ گوش‌ت در حال موج زدن باشه. فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

جای جای دست‌هایم رد زخم‌هایی‌ست که در نبودِ تو یادگارِ همیشگیِ تنم شده‌اند زخمِ بریدن زخمِ زمین خوردن زخمِ سوختن زخم‌هایی که با هیچ دستبند طلاییِ زیبایی پوشانده نشده‌اند و دردی به جای گذاشته‌اند که با هیچ مرهمی التیام نمی‌یابد و یادآورِ تلخِ ثانیه‌هایی‌ست که بی‌معجزه‌ی انگشتانت تباه شد با من بگو سرگرمیِ دست‌های تو چه بود در شب‌های سردی که بدون آغوش صبح می‌شدند و تعدادشان بارها و بارها از شمار انگشت‌هایم می‌گذشت با من بگو چطور کنار می‌ایستادی تا من فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

مثل چای داغی که میخورم و از هر جام که رد میشه میسوزونه، دلتنگی‌ت از رگ‌هام عبور میکنه و به تک‌تک سلول‌هام آتیش میریزه. با این حال من خودآزارم، این سوزش قلب و مغز استخون رو دوست دارم حتی اگه تا مرز لمس شدن انگشت‌هام و سست شدن پاهام پیش بره. اما انتظار.. آخ امان از انتظار.. انتظار کشیدنِ من برای تو، مثل اینه که منتظر آبنبات چوبی‌های بچگی‌هام باشم، اون هم وقتی که نه دیگه جایی هست که اونا رو بفروشه و نه پدری که اونا رو برام بخره.. فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

ماه یک سوی هلالش را به دست تو داده بود آن‌گاه همه چراغ‌های شهرها خاموش شدند درختان قد خم کردند و دریاها دیگر موج نزدند بزرگان ده‌کوره‌های اطراف خانه مادری‌ام انگشت‌به‌دهان مانده بودند پیروان ادیان دست به دعا برداشتند و دانشمندان که جادوی انگشتان تو را در قوانین هیچ علمی نخوانده بودند سراسیمه شدند من اما تنها کسی بودم که دستخط تو را می‌شناختم دانه دانه شکسته‌های نستعلیقت را از شهر و روستا از خیابان‌ها و جلوی درب خانه‌ها از کوه و جنگل و دریا جمع کردم و هر فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

كم أتمنى أن تكون هنا حین یقع خفقان قلبي بوضع مریع لترسم خط على جسدی بأصابعك الشافية تشق صدري و تضع و تأخذ ای ما تراه مناسبا كم أتمنى أن تكون هنا عندما عقدة من أعمق و أظلم نقطة من كياني تجد طريقها إلى عيني أنت فقط تشير بإلقاء نظرة تقراء اوراد و تعود كل شيء إلى مكانه حبيبي كل الأشياء المستحيلة في عالمي ممكنة بیدک فکیف لا تصنع لى المعجزات؟ ((چقدر آرزو کردم که تو اینجا بودی وقتی اوضاع تپش‌های قلبم وخیم می‌شود تا با انگشتان شفابخش‌ت روی تنم خط بکشی قلبم را فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54

پیش از آنکه به دنیا بیایم، دختری عرب بودم از عشیره‌ای که مردان‌شان همه عاشق بودند و زنان‌شان همه شاعر. پدرم قهوه‌خانه‌ای در وسط شهر داشت و همه مردم، مرا به نام "دختر دلّه به دست" میشناختند. صبح به صبح، دلّه در دست، روبه‌روی کافه پدر، سر خیابان می‌ایستادم و قصه‌های عاشقانه‌ای را که از مادرم یاد گرفته بودم برای عابرانی میگفتم که لحظاتی مهمانم میشدند. زندگی خوبی داشتم، تا اینکه به دنیا آمدم. وقتی به دنیا آمدم، پیراهن بلندی از حریر بنفش به تن داشتم و یک دلّه‌ فـــال قهـــوه...
ما را در سایت فـــال قهـــوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beretta بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:54